دلم می خواد بنویسم چند وقته دلم گرفته دلم عجیب گرفته دلیلشم نمیدونم چند وقتی میشه دارم به ادم های خوب فکر میکنم به ادم هایی که رو زمین زندگی میکنن اما اسمونین اره درسته دارم به اسمونیا فکر میکنم اسمونیا خیلی بزرگن خیلی خوبن میدونی چیه منم چند وقتی میشه دلم میخواد اسمونی بشم تقریبا تمام فکر وذکرم همین شده میدونی خسته ام خیلی خسته ام خسته شده ام از اینکه روی زمین راه برم زندگی کنم چیزهای خوب وبد ببینم وتحمل کنم خسته شدم از اینکه ماه اون قدر بالاست ومن نمیتونم همیشه ببینمش اصلا تو چند شب اخیر توی اسمون نبود نمیدونم بعضی شبا چرا بی وفا میشه وکجا میره ؟
خسته شدم از زمینی بودن دلم می خواد اسمونی بشم امااسمونی شدن خیلی سخت تر از اون چه که فکرش و بکنی اصلا میدونی چیه باید اهل اسمون باشی تا بتونی یکی از اونا بشی من اهلش نیستم اما از خدامه یکی از اهالی اسمون بشم میدونی چرا نمیتونم چون یه چیزایی مثل وزنه به پاهام بسته است وروی زمین نگهم داشته اجازه پرواز بهم نمیده با سنگینیش من رو از رموز اسمونی شدن دور میکنه اما این عدالت نیست چون اسونیا خیلی خوشبختن خیلی ارومن خیلی ابین اما بیچاره زمینیا اونا حتی نمیدونن چی میخوان از کی میخوان چرا میخوان نمیدونن روی زمین چی کاره اند چیکار باید بکنن اصلا چرا روی زمینن؟ روی اسمون نیستن اونا ارامش ندارن زمینیا روی زمین غرق شدن گم شدن درسته اسمون از زمین خیلی بزرگ تره اما اسمون توش پر از نشونست واسه همین اسمونیا هیچ وقت بی راهه نمیرن هیچ وقت گم نمیشن ولی زمین با همه کوچیکیش بی نشونست ادم ها رو گم میکنه شاید خیلی از زمینی هایی که گم شدن دیگه پیدا نشن شایدم هیچ کی ازشون خبر نداشته باشه چون زمینی ها زود همدیگه روفراموش میکنن اما اگه اسمونیا یادشون باشه میگردن و زمینی های گم شده ای رو که میشناسن پیدا میکنن
بی خیال اسمونا بریم سراغ زمین خودمون چه طوری میشه از اینجا از زمین رفت اسمون وپرت نشد پایین این جاذبه نیوتنی لعنتی اجازه پرواز رو از همه گرفته گفتم گرفته؟ اره اسمون هم دیشب دلش گرفته دلش خیلی گرفته خیلی زیاد اخه خیلی تند میبارید اون قدر تند که انگار اسمون با همه وجودش داره دل تنگی های چند وقته اش رو خالی میکنه تا حالا این جوری ندیده بودمش انگاری زمینی ها رو از یاد برده بود فقط فکر خودش بود فکر این که خودش رو خالی کنه به زمینی ها فکر نمی کرد به این که نکنه بااین کارش خونه وزندگی خیلی هاروخیس کنه آسمون روهیچ وقت اینقدرخودخواه ندیده بودم اما حکما دلش خیلی پربوده امروزهم بارید اما نه به شدت دیروز چقدر بارشش رو دوست دارم.
بی انصافی نکنم نمیشه همشو انداخت تقصیر آسمون نمیشه دلیل بارون دیشب رو فقط خودخواهی آسمون دونست خودخواهی بعضی از زمینی ها مثل من هم که دائم دعا می کنند بارون های زیبا بباره توی بارون دیشب وجود داشت آسمون ببخش اگه اولش همه تقصیرا رو انداختم گردن تو یه خوردش هم تقصیر من بود من دیشب رفتم وتوی اون بارون جلوی در ایستادم واقعا قشنگ بود واقعا باید میدیدی کوچه خیس خیس شده بود باریدن خیس کردنشو باهمه ی وجود نگاه کردم من عاشق باریدن و خیس کردن و بوی خوبه بارونم همیشه بارون عاشق ترم میکنه
بااینکه این همه نوشتم اماهنوز دلتنگم آسمون آبی تو برام دعاکن دعاکن بتونم مثل تو دلمو رو از غصه ها خال کنم خیلی وقته حوصله ندارم دوباره فردا دوباره زندگی دوباره جریان دوباره بودن دوباره دیدن دوباره خندیدن دوباره گریه کردن دوباره راه رفتن دوباره تلاش کردن دوباره حرف زدن دوباره خوب بودن شایدم بد بودن شایدم دوباره زمینی بودن یه زمینی خوب یا یه زمینی بد؟نمیدونم اما مطمئنم یه روز همه زمینی های خوب آسمونی میشن
نمی دونم اما انگارهستی بابودن ودوباره بودن گره خورده یه گره ی کور که شاید هیچ وقت باز نشه کاش منو همه ی اونایی که دوست دارن آسمونی بشن بتونن وبه آرزوشون برسن اما فقط فکرکردن بهش ونوشتن درموردش کافی نیست من باید آسمونی بشم باهمه سختی هاش
آسمون بغضش وخالی میکنه آدم و حالی به حالی میکنه
"همه میگن بارش بارون من میگم عشق بازی آسمون"